دارد از اعتماد می گوید، مارِ از آستین
زده بیروندر میان عفونتِ کلمات، حرف های وزین زده بیرونشرم مانند دانه ی داغی، مانده بر پیشگاه پیشانیابر برگشته از حوالی دشت، گُلِ زخم از زمین زده بیروندر حضور هزارها ضحاک، ذبح شرعی شده ست بَرمایهمار روییده روی شانه ی شهر، مغز صد آبتین زده بیروندر گلو نای ناله خشکیده، آتشی کنج چاله خشکیدهداغ در بطن لاله خشکیده، زخم از پوستین زده بیروندست و پا می زند خدا در چاه، غرق در اشک می شود تمساحهمه بر منبرند الا الله، کفر از پشت دین زده بیرونجنگلی مانده از تبار تبر، ریشه اش می رسد به خون جگرزندگی بسته است بار سفر، عشق از این سرزمین زده بیرونکلماتم شکسته و خسته، همچنان می رسند پیوستهبغض بر واژه راه را بسته، شعرم از نقطه چین زده.عبدالحسین انصاری تحویلم نده...
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 0:40